داستان هایی از حضرت فاطمه

من چند حکابت را که به نظر اموزنده بود را نوشتم.

Image result for ‫عکس از حضرت زهرا‬‎


عبادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
به فرموده پیامبر، ایمان به خدا، چنان در اعماق دل و باطن و روح فاطمه نفوذ کرده بود که برای عبادت خدا خود را از همه چیز فارغ می ساخت.زهرا در سایه شناسایی خدا به او ایمان داشت و به ارتباط با او عشق می ورزید.
او عبادت می کرد نه تنها برای آن که سببی برای رشد و تکامل خود طلب کند، بلکه برای آن که به مردم جامعه نیز مددی رساند و آنان را در امن و سلامت نگه دارد. امام حسن مجتبی(علیه السّلام) از دوران خردسالی اش یاد می کند و می فرماید: مادرم را هر شب در محراب عبادت و سرگرم دعا می دیدم که همواره مردمان را دعا می کرد.پرسیدم: مادر! چرا نخست ما را که فرزندان تو هستیم، دعا نمی کنی؟ پاسخ داد: فرزندم اول همسایه، بعد خانه.



دانش حضرت زهرا (سلام الله علیها)
امام علی (علیه السّلام) می فرمایند: روزی یکی از زنان مدینه خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسید و گفت: مادر پیری دارم که در مسائل نماز سؤالاتی دارد و مرا فرستاده است تا مسائل شرعی نماز را از شما بپرسم.حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: بپرس. آن گاه مسائل فراوانی مطرح کرد و پاسخ شنید. در ادامه پرسش ها، آن زن خجالت کشید و گفت: ای دختر رسول خدا! بیش از این نباید شما را به زحمت اندازم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: باز هم بیا و آن چه سؤال داری بپرس.آیا اگر روزی کسی را اجیر نمایند که بار سنگینی را به بام ببرد و در مقابل، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کاری برای او دشوار است؟ آن زن گفت: خیر. حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادامه داد: من هر مسئله ای را که پاسخ می دهم، بیش از فاصله بین زمین و عرش گوهر و لؤلؤ پاداش می گیرم.پس سزاوارتر است که بر من سنگین نیاید.
زهرا که کسی نشد ز قــــدرش آگاه

غیبی است که نیست سوی او کسی را راه
یک دختر و گنج های اسرار و علوم ***لا حـــــــول ولا قـــــــــوة الّا بــــــــــالله


حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و شرکت در جنگ و جهاد
در جنگ خندق که مدینه در محاصره قرار داشت، هر کس به اندازه توان خود از جنگ پشتیبانی می کرد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز نان می پخت و بخشی از نیازمندی های مجاهدان سنگرنشین را تأمین می نمود. در یکی از روزها که برای فرزندان خویش نان تازه آماده کرده بود، نتوانست بدون پدر از آن استفاه کند. از این رو، نزد پدر رفت تا مشوق او برای نبرد باشد. فاطمه(سلام الله علیها) از یاری رسانی به پیامبر، حتی در صف اول نبرد نیز هراسی نداشت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) از نظر ارزشی، فلسفه جهاد را به گونه شایسته ای معرفی می کند و خود در پشت جبهه با پختن نان و کمک رساندن به پدر و همسر، در عمل نیز به جهاد می اندیشد و می فرماید: « امامت و رهبری ما عترت پیامبر، عامل ایمنی و نجات از تفرقه و جدایی است وجهاد در راه خدا، مایه عزت و جاودانگی اسلام است».




گردن بند پر برکت
پیر مرد رو به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) کرد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته وبرهنه ام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی دست هستم. حضرت که در آن هنگام چیزی نداشتند، به بلال حبشی فرمودند:« این پیرمرد را به خانه فاطمه(سلام الله علیها) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی دستی خود را عرض کرد. یگانه دختر پیامبر، گردن بند نقره ای خود را- که هدیه دختر عمویشان بود- به وی بخشیدند. پیرمرد با خوشحالی نزد پیامبر آمد و جریان را باز گفت و گردن بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند می فروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانواده ام را تأمین کنم. عمار یاسر بیست دینار و دویست درهم، یک دست لباس، یک وعده غذا و مرکب سواری خود را به وی داد. آن گاه آن گردن بند را با مشک خوشبو کرد، در میان یک لباس پرارزش نهاد و به غلامش، سَهم داد و گفت: نزد فاطمه برو این گردن بند را به ابو بده. تو را نیز به ایشان بخشیدم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گردن بند را گرفت و سهم را آزاد کرد.
سهم که از آغاز تا پایان ماجرا را اطلاع داشت، خنده اش گرفت و گفت: «برکت این گردن بند مرا به خنده آورد؛ چرا که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، برده ای را آزاد ساخت و سرانجام نزد صاحبش بازگشت»





حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و برخورد با زیر دست
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با همه بزرگواری و مقام و منزلتی که در پیشگاه خدا داشت، کار خانه را خود انجام می داد و تا مدت ها خدمتکار نداشت. روزی پیامبر، زنی را که در یکی از جنگ ها اسیر بود، نزد فاطمه(سلام الله علیها) آورد و دست او را در دست آن حضرت گذاشت و فرمود:« ای فاطمه! این زن در خدمت توست. او اهل نماز است.» این خدمتکار نامش «فضه» بود؛ دختر پادشاه هند.زنی زیبا، شیرین سخن، دانشمند و با معرفت. همیشه در حال خواندن قرآن بود و حتی گاه سؤال مردم را با آیه قرآن جواب می داد و در کربلا نیز با زینب کبرا(سلام الله علیها) همراه بود.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) اگر چه دارای خدمتکاری دل سوز چون فضه شده بود، بر خود نمی پسندید همه کارها را به دوش او بگذارد و از این رو وظایف داخل خانه را تقسیم کرد. سلمان می گوید: فاطمه(سلام الله علیها) را دیدم که کنار آسیاب نشسته و مشغول آرد کردن جو است. عرض کردم: شما که خدمتکاری چون فضه دارید، چرا از او برای انجام این امور کمک نمی گیرید؟ فاطمه(سلام الله علیها) فرمود:« نوبت او دیروز بود؛ امروز نوبت من است».




حیای حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
روایت شده: فاطمه(سلام الله علیها) با اسماء بنت عُمیس فرمود: من ناپسند می دانم آن چه را با آن جنازه زنان را حمل می کنند که پارچه ای روی جنازه آن ها می اندازند و جسم ایشان از زیر پارچه پیداست.
اسماء گفت: آن زمان که در حبشه بودم، مردم آن جا برای حمل جنازه، چیزی را که پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر می خواهی مثل آن را بسازم. فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: آن را بساز.اسماء تختی طلبید و آن را به رو انداخت. سپس چند چوب از شاخه خرما طلبید و آن را بر پایه های آن تخت، استوار کرد و سپس پارچه ای روی آن کشید.
نقل شده: حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، پس از وفات پیامبراعظم(صلّی الله علیه و آله)، هیچ گاه خندان دیده نشد، مگر زمانی که اسماء تابوتی برای حضرت ساخت، به طوری که حجم بدن در آن دیده نمی شد. در آن هنگام بود که حضرت تبسمی کردند و خوشحال شدند.



گردن بند پر برکت
پیر مرد رو به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) کرد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته وبرهنه ام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی دست هستم. حضرت که در آن هنگام چیزی نداشتند، به بلال حبشی فرمودند:« این پیرمرد را به خانه فاطمه(سلام الله علیها) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی دستی خود را عرض کرد. یگانه دختر پیامبر، گردن بند نقره ای خود را- که هدیه دختر عمویشان بود- به وی بخشیدند. پیرمرد با خوشحالی نزد پیامبر آمد و جریان را باز گفت و گردن بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند می فروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانواده ام را تأمین کنم. عمار یاسر بیست دینار و دویست درهم، یک دست لباس، یک وعده غذا و مرکب سواری خود را به وی داد. آن گاه آن گردن بند را با مشک خوشبو کرد، در میان یک لباس پرارزش نهاد و به غلامش، سَهم داد و گفت: نزد فاطمه برو این گردن بند را به ابو بده. تو را نیز به ایشان بخشیدم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گردن بند را گرفت و سهم را آزاد کرد.
سهم که از آغاز تا پایان ماجرا را اطلاع داشت، خنده اش گرفت و گفت: «برکت این گردن بند مرا به خنده آورد؛ چرا که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، برده ای را آزاد ساخت و سرانجام نزد صاحبش بازگشت»



منبع:http://forums.pichak.net/thread3444.html


[ بازدید : 77 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 14 اسفند 1394 ] [ 7:07 ] [ سید محمد حسین موسوی ]
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]