شعر درباره ی امام کاظم«ع»
نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
سالها وقتِ دعایِ سحرم خندیدند
درسیه چال به اشکِ بصرم خندیدند
سالها شد سپری در غل و زنجیر عدو
و به آزردگی بال و پرم خندیدند
لرزه بر جان و دل تک تک ما مي انداخت
پا برهنه همه بر بُشر شدن محتاجيم
نظري کاش که بر ما، گذرا مي انداخت
مشکل گشای کارها باب الحوائج
ذکر توسّل های ما باب الحوائج
دارد هوای شیعه را باب الحوایج
فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند
که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند
چنان زده است که بعضی از استخوانهایم
ترک ترک شده با یک اشاره میشکند
حصار پشت حصار آفتاب در زنجیر
و صبر سجده کند در کجاوه ی تقدیر
و سقف ابری زندان چقدر کوتاه است
حساس ترین آینه را می بردند
بر شانه ی سنگ ها،کجا می بردند؟
با ساق شکسته پیکرت را،ای کاش
!با اینکه سلیمان زمانت بودی
ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم
مجلس ذكر ِ مرا بد دهني ريخت به هم
رويِ اين ساقِ ترك خورده بلندم كردند
آهسته گذاريد روي تخته تنش را
تا ميخ اذيّت نكند پيرهنش را
اصلاً بگذاريد رويِ خاك بماند...
زشت است بيارند غلامان بدنش را
ترسی از فقر ندارند گدایان كریم
دست خالی نروند از در احسان كریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان كریم
اندراين گوشه زندان به لب آمد جانم
ديگرامشب به بر مادرخود مهمانم
ازفراق رخ معصومه دلم تنگ شده
كاش مي شد به سر آيد شب هجرانم
دراين قفس چو يادم زلانه مي آيد
سرشك ديده من دانه دانه مي آيد
دلم گرفته ازاين غم كه گوشه زندان
پربسته بود... وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت
خوکرده بود با غم زندان خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت
شده تسبیحی به دستش دونه دونههای زنجیر
شده هم صدای ذکرش لب زخم و جای زنجیر
وقتی موسا میشه یوسف دل زندون پرِ نوره
[ بازدید : 73 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]